من وکیلم! همانی که گاه شرخرم میخوانی! گاه کار چاق کن ! و هر دم به حرام و حلال پولم شک میکنی ! پوست من کنده شده تا واحدهای دانشگاه را پاس کنم ! توی این خارج لعنتی برای تامین مخارجم و هزینه دانشگاه صبح تا شب کار کردم و سیگار کشیدم و حرص خوردم ! چون من فرزند یک استاد دانشگاه بودم و پدرم را زود ما را تنها گذاشت !
من اقازاده نبودم و پدرم همیشه به ما یاد داده بود که پول خلال بخورید چون هیچ وقت درمانده نمیشوید ! کار کردم ..... هر کاری که میشد یک دانشجو انجام دهد تا خرجش را تامین کند ! به امید اینده ....و روزها را در سالن دادگاها سپری کردم تا تجربه کسب کنم . من تا صبح پرونده میخواندم و کتابها را زیر و رو میکردم و استرس روزه دادگاه موکلم را داشتم . با صد نفر مشورت میکردم و با قاضی لجباز و دادستان سخت گیر جلسه گذاشتم .
در شهر اگر یک چراغ روشن بود...آن چراغ اتاق من بود که چشمانی سرخ و تنی خسته در آن به دنبال آزادی درمانده ای بودند ! و من بارها پای میز کار خوابم برده است ! گاه مادرانه دل میسوزانم و گاه پدرانه تکیه گاه میشوم گاه خواهری میشوم محرم راز و گاه برادری همراه در سفری دور و دراز ....و تو مرا قضاوت میکنی ! و مرا اندوهی نیست...من تو را با وجدانت و با خدا ، تنها میگذارم